◕ جهـــــــــــان نمــا ◕

◕ جهـــــــــــان نمــا ◕
قالب وبلاگ


خوش شانسـی؟ بد شانسـی ؟ کسی چــه میداند؟

    
پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد . همسایگان برای ابراز همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی . پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟" چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانه ی پیرمرد بازگشت . اینبار همسایگان با خوشحالی به او ...گفتند : " عجب خوش شانسی آوردی !" اما پیرمرد جواب داد : " خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست . باز همسایگان گفتند : " عجب بد شانسی آوردی ؟ " و اینبار هم پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ " در همان هنگام ، ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند . از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود ، از بردن او منصرف شدند .

"خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چـــه میداند ؟"

هر حادثه ای که در زندگی ما روی میدهد ، دو روی دارد . یک روی خوب و یک روی بد . هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست . بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: جالب و آموزنده
[ پنج شنبه 20 مهر 1391 ] [ 18:9 ] [ کیان ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم
نويسندگان

دریافت كد ساعت